علی جان علی جان ، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 15 روز سن داره
امین جانامین جان، تا این لحظه: 5 سال و 1 ماه و 8 روز سن داره

علی خنده رو

نصر آباد مزار عمو علی ...

یه بار که رفته بودیم نصر آباد شما نشستی سر خاک عمو علی  ومثل بابای شروع به فاتحه خوندن کردی الکی فقط دهنتو تکون میدادی بعد طبق معمول رفتیم باغ محمد                                  خیلی شاتوت دوست داری ...
17 مهر 1393

شهریار جشن قدم

پسر گلم شرمنده یک سری از عکسهات که یادم رفته بود بزارم رو آلان میزارم البته خیلی دیر شده ببخشید وقتی رسیدی شهریار رفتی تو حیاط خونه مامان سادات آب بازی فردا شب به خاطر اینکه برای تولد شما عموها نبودن وشما پسر نازم تازه راه افتاده بودی یه جشن خانوادگی کوچولو گرفتیم بابابایی شما رفتیم کیک سفارش دادیم نمیدونم چرا شیرینی فروشی فکر کرده بود شما دختری دور کیک روبان صورتی زده بود بعد چندتا عکس با عموها گرفتی اول با عمو نادر بعد با عمو ناصر واخر با عمو امید چندتا عکس خانوادگی که من یکیشو بیشتر نمیزارم دستت مامان سادات آقا بزرگ عمه عطیه وعموها درد نکنه   ...
17 مهر 1393

عکسای ارسالی خاله زهرا

این اولین باری بود که با خاله زهرا و مه سما رفتیم حرم بعد از سفر اقاجون و مامانی به کربلا اینجا تو مه سما یه دوست پیدا کردید این هم از کلاس خلاقیت تو با مه سما اونم با گواش اولش خوب بود خیلی قشنگ و با کلاس رفتار کردی مادر خیلی با کلاسسسسسسسسسسس یواش یواش داری با کلاس تر خلاقیت به خرج میدی دیگه از این سوسول بازیا خوشت نیومد و کاسه رنگا را برداشتی و حسابی بازی کردی دیدی وای چه رنگای خوشگلی بهتره رو صورتم هم خلاقیت به خرج بدم از این سوسول بازی مه سما خوشت نیومد کاغذ اونو هم گرفتی خودت خوشگلش کنی هههههه و در اخر با اجازه یکم هم خوردم بعد دیگه مجبور ...
26 شهريور 1393

شمال...

بعد از مشهد رفتیم شمال ولی چون خیلی گرم بود اصلا دریا نرفتیم درواقع فقط از شمال رد شدیم اینجا هم بابایی داشت تمشک میداد به شما ...
25 شهريور 1393

تقویت مو

مشهد که بودیم مامانی حنا و  مورد ونخود خام ویه سری چیزای دیگه درست که سرمه سما بزارن ولی   ...
25 شهريور 1393

سفر به مشهد ...

سلام عزیز دلم ببخشید خیلی وقته که نشده بیام عکسهایی سفر رو برات بزارم رفتیم مشهد خونه آقاجون ومامانی شما با مهنن(مه سما) حسابی بازی کردی خیلی با هم خوب بودید مه سما همیشه مواظب تو بود البته اینم بگم ما که رفتیم دو روز بعدش مامانی بابایی ودائی حسین رفتن کربلا     البته بگم عکسهای زمانی که آقاجون نبود دستت خاله زهراس هنوز نداده بعد وقتی آقا جون اینا برگشتن از کربلا با هم رفتیم حرم زیارت بابایی که اومد یه بارم بابابایی و دایی رفتیم حرم ...
25 شهريور 1393