علی جان علی جان ، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 10 روز سن داره
امین جانامین جان، تا این لحظه: 5 سال و 1 ماه و 3 روز سن داره

علی خنده رو

نشستن علی کوچولو

وقتی جای بابایی میشینه البته تشکهای مبل زمین گذاشتیم که یه وقت شما نیوفتی  زمین بیشتر وقتا هم این مدلی میشینی        فدای نشستنت بشیم ما عزیززززززززززززززززززززززززززززززززززززم ...
31 تير 1393

شیطنت های جدید

عزیزم دلم مامانی از جارو برقی روشن می ترسی تا صدای جارو برقی میادشروع میکنی به داد زدن ولی خاموش که بشه سوارش میشی  عزیزم تشکهای مبل و ورمیداری روهم میزای روش یشینی   این مدلی هم میری رومبل دیگه همش باید مواظبت باشم   فدای پسر شجاعم بشم عششششششششششششششقم ...
31 تير 1393

آرایشگاه 1 سالگی

عزیزم دیدم موهات خیلی بلند شده باهم رفتیم سالن آپامه مخصوص بچه هاس وخاله حمیده زحمت کشید موهای شمارو کوتاه کرد شما اینقدر پسر گلی بودی اصلا گریه نکردی مثل آقاها نشستی   بعداز کوتاهی خاله زحمت کشید موهای شما رو فشن کرد خیلی ممنون هستیم از خاله جون که با حوصله موهای شما رو کوتاه کرد   ...
2 تير 1393

شیطنت 1 سالگی

عزیزم ،عشقمممممممممممم، جدیدا یاد گرفتی هرچی دستت بیاد اول بندازی پشت گردنت                علی آقا مکانیک میشود       نمیدونم چرا این مدلی میشینی رو صندلیت          عشق شما به نشستن در کشو هنوز ادامه دارد    فدای نگاه کردنت بشیم که اینقدر ناز به دوربین نگاه میکنی ...
2 تير 1393

دریاچه تهران و کل عکسای سفر تهران

خب بریم سراغ دریاچه تهران که به اسم دریاچه شهدای خلیج فارس هست اولش تصمیم گرفتیم بریم دیدن مادر بزرگ مه سما یا مادر شوهر خاله زهرا خونش نزدیک ابشار تهران بود ولی متاسفانه اونجا نرفتیم اومدیم دریاچه را ببینیم خیلی خوش گذشت با اینکه زود تاریک شد ولی عکساش بد نشد عکسایی که کلا توی سفر تهران انداختم را برات میزارم که همش برات خاطره باشه . ...
26 خرداد 1393

تولد 1سالگی

تولدت را روز پنج شنبه 22 خرداد شب میلاد امان زمان گرفتیم و خیلی عالی برگزار شد و حسابی به شما هم خوش گذشت ولی از کلاه لباست زیاد خوشت نمیاومد و متاسفانه بر میداشتی از سرت تم تولدت هم زنبوری بود و لباسش خیلی بهت میاومد خلاصه که از همه کسانی که زحمت کشیدن اومدن بسیار ممنونم عکساشو میزارم که برات یادگاری بمونه   انشالله پسرم 120 سالگیتو جشن بگیرم ...
25 خرداد 1393

مسافرت برای تولد

سلام عشقم نفسم یواش یواش داری یکساله میشی و من خیلی خوشحالم که یکساله مادر تو هستم و تو داری مرد میشی یکدفعه تصمیم گرفتم که تولدتو توی تهران خونه خاله زهرا بگیرم هم فامیل  و همچنین خاله هاتو خیلی وقته ندیدم هم اینکه یه سفر با هم بریم بماند که توی سفر پدر منو دراودی و از ساعت 5 صبح تا 6 بعدازظهر که رسیده بودیم خونه خاله زهرا خبری از خواب نبود ولی در کل سفر بسیار خوبی بود توی پست بعدی عکسای تولد را میزارم برات حتما ...
25 خرداد 1393